بیاید یک بار دیگر با هم مرور کنیم که عدالت انتقالی پنج رکن دارد؛ کشف حقیقت، اجرای عدالت، جبران آسیبها، تضمین تکرار نشدن و بهخاطرسپاری. اما هر پنج رکن زمانی معنا پیدا میکنند که جامعه بتواند حقیقت را ببیند، آن را ثبت کند و روایتهای جمعی خود را بر مبنای آن بسازد. در ایران اما رفتار جمهوری اسلامی طی چهار دهه گذشته دقیقاً در جهت معکوس بوده یعنی تلاش خستگی ناپدیر برای پاک کردن نشانههای حقیقت، کمرنگ کردن حافظه جمعی و دشوار کردن دسترسی به منابع دسته اول تاریخی نقض حقوق بشر.
«قطعه اعدامیها»
خبر اخیر درباره تبدیل قطعه ۴۱ بهشت زهرا به پارکینگ تازهترین حلقه از همین زنجیره است. قطعهای که به نام «قطعه اعدامیها» شناخته میشود و محل دفن بسیاری از اعدامشدگان اوایل انقلاب است، حالا قرار است زیر چرخ ماشینها و سازههای شهری پنهان شود. این تصمیم بیارتباط با گذشته نیست؛ پیشتر نیز شاهد شکستن سنگقبرها، جابهجایی درختان و محو کردن ردیفهای مزار اعدام شدگان بودهایم. میدانیم که در خاوران هم نه اجازه نشانهگذاری رسمی داده میشود، نه امکان تحقیق مستقل فراهم آمد و نه حتی کمترین احترام به خانوادهها افراد اعدام شده روا داشته میشود!
پروژه «زدایش حافظه»
این رفتارها را میتوان بخشی از پروژه «زدایش حافظه» دانست؛ یعنی تلاشی آگاهانه برای قطع ارتباط میان جامعه و حقیقت. جمهوری اسلامی خوب میداند که حقیقت، اگر مجال ثبت و روایت پیدا کند، به سدی در برابر تکرار خشونت بدل خواهد شد. به همین دلیل از حذف نشانههای عینی در گورستانها تا سانسور آرشیوها و بایگانیها، از جلوگیری از روایت خانوادهها تا تبلیغات رسمی، همه و همه در خدمت پنهانسازی حقیقت بهکار گرفته شدهاند.
اما اگر کمی عمیقتر نگاه کنیم، این فقط رفتار یک حکومت خاص نیست. این رویکرد بخشی از یک نگرش استبدادی است که هرجا مجال پیدا کند، خود را در اشکال گوناگون بروز میدهد. استبداد تنها با سرکوب عریان زنده نمیماند؛ بلکه با مدیریت حافظه و مهندسی روایتها نفس میکشد. وقتی حقیقت را میپوشاند، راه را برای بازتولید چرخه خشونت باز میگذارد.
ذهنیت استبدادی و سیاست حذف
این منطق نهتنها در جمهوری اسلامی، که حتی در برخی جریانهای مخالف آن نیز میتواند تکرار شود. گاه در میان گروههای اپوزیسیون شاهدیم که حقیقتهای ناهمسو با روایت مسلط، حذف یا تحریف میشوند. همانطور که جمهوری اسلامی قبر بینشان میسازد، برخی گروهها هم روایتهای تولید میکنند که به نوعی دیگر میخواهد بخشی از تاریح را تحریف کند. همچنین حذف صدای گروههای اتنیکی و جنسیتی و ادغام آن در ناسیونالیسم مرکزگرا و نادیده گرفتن رنجهای بخشی از جامعه و بیاعتبار کردن روایتهای متفاوت، همه نشانههایی از همین ذهنیت استبدادی است.
به همین دلیل عدالت انتقالی نه فقط یک پروژه علیه جمهوری اسلامی، که راهی برای مقابله با خود منطق استبداد است. وقتی کشف حقیقت بهعنوان نخستین رکن عدالت انتقالی جدی گرفته شود، جامعه میآموزد که هیچ روایت و حافظهای را نباید به حاشیه راند. وقتی بهخاطرسپاری بهعنوان یک وظیفه جمعی پذیرفته شود، دیگر هیچ قدرتی چه در لباس دین یا ملی گرایی فاشیسم زده نمیتواند به آسانی حافظه جمعی را مصادره کند.
نتیجه اینکه جامعه ایران اگر بخواهد روزی از چرخه استبداد و خشونت عبور کند، باید این درس را بیاموزد که عدالت انتقالی فقط پاسخی به جنایتهای یک حکومت خاص نیست که ابزاری است برای ساختن فرهنگی تازه که در آن حقیقت پنهان نمیشود و هیچ قدرتی نمیتواند تاریخ را به دلخواه بازنویسی کند و بر مبنای آن پایههای قدرت خودش را بنا نهد.