دیکتاتور تنهایی که مارکز در رمان «پاییز پدرسالار» به تصویر میکشد، با هر فرمانش خشم مردم را عمیقتر میسازد و آنها را از خودش دورتر میکند؛ خشمی که دیر یا زود به مرحله انفجار میرسد. این تصویر آشنا را در ایران امروز هم میتوان دید، جایی که حکومت با سرکوب معترضان، تحمیل فشارهای اقتصادی و انواع و اقسام محدودیت، در حال تولید خشمی روز افزون و عمیق در جامعه است. اگرچه حکومت در دو سال گذشته با سیطره امنیتی خود مانع از بروز خیابانی و عمومی این خشم شده، اما این خشم به شکل زیرزمینی در جریان است و به محض یافتن روزنهای به رو خواهد آمد و…
تحمیل قانون جدید حجاب و عفاف هم آخرین نمونه از رفتارهای خشم و حتی نفرتبرانگیز حکومت است. این قانون به وضوح برای کنترل بیشتر بر زنان طراحی شده. تعیین جریمههای سنگین از قبیل جریمه ۱۶۵ میلیون تومانی برای «بدپوششی» و مجازات حبس تا ۱۰ سال و مواردی دیگر ، عزمِ جزم استبداد دینی برای سرکوب و تحکیم سلطه بر زنان را نشان میدهد.
خشمهای ناشی از نقض حقوق سالهاست که لایه به لایه در بخشهای مختلف جامعه انباشته شده است. از کارگران و معلمان گرفته تا زنان، جوانان و گروههای اتنیکی، دینی و مذهبی، جنسیتی و… هر گروه با دلایل خاص خودش، خشمی عمیق را تجربه میکند.
فکر کنید که حکومت چگونه پای بر گلوی گروههای مختلف گذاشته؛ زمینهای کشاورزی شهروندان بهایی را تخریب میکند، معترضان را به زندان میاندازد، اعدام میکند، و… این همه خشم ناشی از این عملکرد سرکوبگرانه حکومت از کجا سر در خواهد آورد؟ شاید از جایی که اصلا فکرش را هم نمیکنیم!
ببینید، موضوع اصلاً بر سر پسند یا ناپسند بودن این خشم نیست؛ این خشم واقعیتی موجود است که باید در چارچوب عدالت انتقالی به آن پرداخت. تنها از این طریق است که میتوان آن را به نیروی محرکهای برای تغییر تبدیل کرد، شاید همانطور که در آفریقای جنوبی خشم علیه آپارتاید به تغییر کمک کرد. درس مهم آفریقای جنوبی این بود که رهبرانی چون ماندلا و توتو توانستند این خشم را به سمت مناسبی هدایت کنند. پرسش اساسی این است که چه کسانی مسئولیت هدایت خشم انباشتهشده در جامعه ایران را به سوی کدام مقصد بر عهده دارند؟
مدیریت این خشم برای عدالت انتقالی حیاتی است. تجربه جوامع مختلف نشان میدهد که عدم مدیریت خشم میتواند به چرخهای از انتقامجویی و خشونت بینجامد که حقیقتیابی و اجرای عدالت را ناممکن میسازد.
جامعه مدنی و فعالان حقوق بشر در این میان مسئولیتی تاریخی دارند. آنها باید از هم اکنون به ساختن گفتمانی بپردازند که در آن خشمِ انباشته شده جامعه به نیرویی سازنده برای تغییر تبدیل شود. این گفتمان باید نشان دهد که چگونه میتوان خشم را از مسیر انتقامجویی کور به سمت مطالبه حقیقت و پاسخگویی هدایت کرد. همزمان، فعالان باید با مستندسازی منظم سرکوبها و نقض حقوقها نشان دهند که صدای خشم جامعه شنیده میشود و در آینده، هیچ ظلمی بیپاسخ نخواهد ماند.
آینده دموکراسی و یک جامعه همه شمول و عاری از نقض حقوق در ایران به توانایی جامعه در مدیریت خشم انباشتهشده فعلی بستگی دارد. این مدیریت نیازمند آن است که از همین امروز، در دل تاریکی و سرکوب، چراغ عدالت را روشن نگه داریم؛ چراغی که نه با انتقام، که با حقیقت و عدالت روشن میماند. باید آنقدر هم روشن باشد که راه را برای فردا نشان دهد و آنقدر پایدار که هیچ طوفانی از جمله خشم نتواند خاموشش کند.