سه سال از کشته شدن ژینا امینی در بازداشت گشت ارشاد جمهوری اسلامی گذشته است؛ اتفاقی که نهفقط جنایتی حکومتی، بلکه نشانهای از چرخههای طولانی خشونت، سرکوب و بیعدالتی در تاریخ معاصر ایران است. این رخداد دستکم بخشی از جامعه را دوباره با این پرسش بنیادین روبهرو کرد که چگونه میتوان عدالت را طلبید و ساختاری تازه بنا کرد تا چنین خشونتهایی تکرار نشوند. عدالت انتقالی، بهعنوان یک چارچوب نظری و عملی، پاسخی عملی به همین پرسش است؛ فرایندی که هدفش تنها مجازات نیست، بلکه بازسازی رابطه جامعه با گذشته و طراحی آیندهای متفاوت را دنبال میکند. سومین سالگرد ژینا فرصتی است برای اندیشیدن به این مسیر و فهم بهتر ظرفیت تحولآفرین چنین لحظهای در تاریخ ایران.
رهیافتهای نظری متفاوتی برای فهم این فرایند وجود دارد. یکی از این رویکردها، اندیشه هانا آرنت و تمایز او میان «زحمت» «کار» و «عمل» است که در کتاب «وضعیت انسانی» مطرح کرده. این تقسیمبندی کمک میکند تا بفهمیم چگونه رویدادی مثل کشته شدن ژینا از یک واقعه تلخ به نقطه عطفی برای تحول تبدیل شد. این راهی برای تحلیل تاریخی فراهم میکند که عدالت انتقالی را از یک پروژه حقوقی محض به یک کنش اجتماعی و سیاسی عمیق تبدیل میکند.
در این نگاه، زحمت فعالیتی است برای بقا و فاقد محصولی پایدار؛ شبیه تلاش میلیونها ایرانی برای گذران زندگی روزانه زیر فشار اقتصادی، که هرچند ضروری است اما تغییری ساختاری ایجاد نمیکند. کار، جهان مصنوعی و ساختارهای پایدار را میسازد؛ مانند تأسیس نهادهای آموزشی، رسانهای و مدنی که بر میراث جامعه میافزایند اما عمل، عالیترین شکل کنش انسانی است؛ لحظهای که افراد در فضای عمومی سخن میگویند، تصمیم میگیرند و آغاز میکنند. تاریخ واقعی در این سطح شکل میگیرد.
کنشگری در حوزه عدالت انتقالی دقیقاً از جنس همین عمل است، زیرا هم با نگاه انتقادی به گذشته جنایتها و سرکوبها حقیقت را آشکار میکند، و هم با طراحی نهادها و فرایندهایی تازه، آیندهای متفاوت میسازد. کشته شدن ژینا دقیقاً این گذار از زحمت روزمره به عمل تاریخی را نشان میدهد. اگر تنها به سوگواری یا حافظه فردی محدود میماند، نمیتوانست جایگاهی تاریخی بیابد. اما این رویداد به نقطهای بدل شد که اعتراضها را برانگیخت، مرزهای فضای عمومی را جابهجا کرد و جامعه را واداشت به امکان ساخت سازوکارهای پاسخگو بیندیشد؛ همانچیزی که عدالت انتقالی بدون آن معنایی ندارد. این لحظه امروز تنها برای یادآوری گذشته ارزشمند نیست، بلکه فرصتی است تا ببینیم چه مسیرهایی برای آینده از دل آن گشوده میشود و چگونه میتوان از حافظه رنج برای ساختن نظمی نو بهره برد.
عدالت انتقالی هم به همین نوع از عمل نیاز دارد یعنی عرصهای برای بازسازی روابط قدرت، زنده نگه داشتن صدای قربانیان و ایجاد نهادهایی که بتوانند آزادی و امنیت را تضمین کنند. این کار نیازمند مشارکت اجتماعی، گفتوگو، و توان دیدن پیچیدگیهای گذشته است؛ نه سادهسازی تاریخ و بازگشت به اسطورههای سیاسی. برای تحقق این هدف، پنج رکن عدالت انتقالی اهمیت کلیدی دارد یعنی کشف حقیقت، اجرای عدالت، جبران آسیبها، تضمین تکرار نشدن و بهخاطرسپاری. عدالت انتقالی، اگر بر این ارکان استوار و کنار هم باشد، از حافظه تاریخی بهعنوان ابزاری برای نقد استفاده خواهد کرد و در برابر تثبیت روایتهای تحریفی و ضدتاریخی خواهد ایستاد.
اما در مقابل این رویکرد سازنده، خطر دیگری وجود دارد. لحظاتی مانند کشته شدن ژینا، اگر تنها در نمادگرایی یا رقابتهای سیاسی مصرف شوند، ظرفیت تحولآفرین خود را از دست خواهند داد.
یادآوری سومین سالگرد ژینا فرصتی است برای تمرین این نگاه یعنی دیدن تاریخ در سطح عمل و آغازگری. این یادآوری دعوتی است به خروج از انفعال و بهکارگیری حافظه رنج بهعنوان منبعی برای ساختن آیندهای متفاوت. خطر واقعی تبدیل این رویداد به انتقادها و شعارهای صرف علیه جمهوری اسلامی است که به اندازه کافی وجود دارد. مشکل اینجاست که ژینا از یک موقعیت عملی که قدرت تحولآفرینی داشت، به یک موقعیت نمایشی تبدیل شود. وقتی این رویداد در چرخه تکرار انتقادهای مشابه گیر میکند، از آن ظرفیت آغازگریاش محروم میشود؛ ظرفیتی که در محوری بودن مساله حقوق زنان در ایران، در نمایان کردن درد گروههای اتنیکی مثل کردها که ژینا یکی از آنها بود، و در آشکار ساختن درگیری عمیق و تاریخی با استبداد نهفته است.
عدالت انتقالی در ایران تنها زمانی میتواند به چرخههای خشونت پایان دهد که این لحظها را به سرمایه سیاسی و اجتماعی بدل کند، نهادهایی برای پاسخگویی و تضمین آزادی بسازد و از تکرار استبداد در هر قالبی جلوگیری کند. در این معنا، ژینا نه فقط نامی در حافظه جمعی، بلکه نقطهای استراتژیک در طرحی گستردهتر است یعنی گشودن تاریخ از دل رنج، برای ساختن نظمی نو که بهجای سرکوب، بر مشارکت و آزادی استوار باشد.