https://justidad.com/اعدامهای گسترده زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ و بهطور مشخص تابستان ۱۳۶۷، یکی از تاریکترین فصلهای تاریخ معاصر ایران و بازتابی از نظام معنایی حاکم بر جامعه آن دوره است که خشونت و سرکوب را بهعنوان ابزارهای مشروع برای حفظ نظم و قدرت معرفی میکرد. بررسی این دوره از تاریخ، از منظر عدالت انتقالی، نیازمند کاوش عمیق در زبان و مفاهیم بهکاررفته در آن دوران است؛ زبانی که به جای دفاع از حقوق بشر، به توجیه اعدامها و نقضهای حقوق بشری دامن میزد.
به طور کلی اعدامهای دهه ۶۰ را نمیتوان بهعنوان رویدادی منفرد در نظر گرفت. این اعدامها در واقع ادامه الگوی خشونت باری بود که از ابتدای انقلاب ۱۳۵۷ به راه افتاد و در دهه ۶۰ و البته دهههای بعد جریان داشت. به بیان دیگر اعدامهای بیمحابای فرماندهان نظامی، امنیتی و مقامهای رژیم پهلوی در روزهای نخست انقلاب، زمینهساز فرهنگ حذف فیزیکی و برخورد و سرکوب مخالفان و تبدیل شدن آن به امری عادی و روزمره در سیاست جمهوری اسلامی بود.
جامعه ایران در سالهای پایانی جنگ در وضعیت پیچیده و بحرانی قرار داشت. خستگی ناشی از جنگ طولانی، فشارهای اقتصادی و کاهش امید به بهبود شرایط، حساسیت عمومی نسبت به نقض حقوق و اعدامها را پایین آورده بود. علاوه بر این، عملیاتهای متوالی سازمان مجاهدین در ابتدای سال ۶۷ دست حکومت را برای توجیه برخورد خشن با اعضای در بند این سازمان باز کرده بود. در چنین شرایطی، اعدامهای گسترده نه در خلأ اجتماعی که در بستری از بیتفاوتی و همراهی بخشهایی از جامعه رخ داد. این این همراهی و بیتفاوتی البته بهطور عمیق با نظام معنایی حاکم بر جامعه در آن دورا هم پیوند داشت. نظام معنایی که از آغاز انقلاب، خشونت را بهعنوان ابزاری مشروع و ضروری برای حفظ «ارزشهای انقلابی» معرفی کرده بود، در این دوره به اوج خود رسید. این نظام معنایی، زبان و گفتمانهای رسمی و غیررسمی را بهگونهای شکل داده بود که حتی در مواجهه با نقض آشکار حقوق بشر، بیتفاوتی و حتی توجیه اعدامها بهعنوان امری طبیعی و اجتنابناپذیر دیده میشد.
این امر در اسناد و گفتگوهای مربوط به آن دوره، مثلا در گفتگوی انتقادی حسینعلی منتظری با اعضای «هیات مرگ» در مرداد ۱۳۶۷ یعنی با حسینعلی نیری (حاکم شرع)، مرتضی اشراقی (دادستان)، ابراهیم رئیسی (معاون دادستان) و مصطفی پورمحمدی (نماینده وزارت اطلاعات) هم بازتاب دارد.
این دیدار زمانی رخ میدهد که منتظری در جایگاه قائممقام رهبر وقت جمهوری اسلامی در قدرت حضور داشت و کمتر از یک سال بعد میتوانست جانشین خمینی شود. طرفداران منتظری این دست شستنش از قدرت و مخالفتش با اعدامها و بالا بردن صدایش علیه خمینی را همواره تحسین کردهاند. انصافاً هم نباید آن را بیارزش دانست، اما نباید منکر این هم شد اگر امثال منتظری از همان ابتدای انقلاب دست به کار میشدند و در برابر نقض حقوق بشر و اعدامهای بیرویه صادق خلخالیطور میایستادند، شاید تیغ حکومت در سرکوبهای بعدی تا آن حد آخته و تیز نمیماند و کار به اعدام چندین هزار نفر ظرف چند ماه نمیرسید.
بخشی از گفتگوی منتظری با اعضای هیات مرگ حاوی روایتهای بهشدت تکاندهنده از اعدامهاست از جمله اینکه: «… یک کسی برادرش زندان بود. در آخر گفتند که خواهرش هم متهم است. رفتند و خواهرش را آوردند، خودش را اعدام کردند، خواهرش دو روز بود اصلاً آمده بود. ۱۵ سالش بود، به خواهرش گفتند خوب چی میگی؟ گفت خوب من به اینا علاقه داشتم، [یکی از اعضای هیات] گفت چون برادرش اعدام شده این را هم اعدام کنید و اعدامش کردند…»
منتظری در همین دیدار بخشهایی از نامهاش به خمینی را روخوانی میکند: «برای رفع مسئولیت شرعی از خود به عرض میرسانم سه روز قبل قاضی شرع یکی از استانهای کشور … با ناراحتی از نحوه اجرای فرمان اخیر حضرتعالی به قم آمده بود و میگفت: مسئول اطلاعات یا دادستان … از یکی از زندانیان برای تشخیص اینکه سر موضع است یا نه پرسید: تو حاضری سازمان منافقین را محکوم کنی؟ گفت آری، پرسید حاضری مصاحبه کنی؟ گفت آری، پرسید حاضری برای جنگ با عراق به جبهه بروی؟ گفت آری، پرسید حاضری روی مین بروی؟ گفت مگر همه مردم حاضرند روی مین بروند! وانگهی از من تازه مسلمان نباید تا این حد انتظار داشت، گفت پس معلوم میشود تو هنوز سر موضعی و با او معامله سر موضع انجام داد و اعدامش کرد.»
این روایتها نشان میدهد چگونه زبان و مفاهیم انقلاب ۱۳۵۷ از همان ابتدا حامل بذرهای خشونت و سرکوب بود. آنچه در این روایتها میبینیم، نه استحاله زبانی که آشکار شدن ماهیت واقعی گفتمانی است که انقلابیون از آن برای پیروزی بر رژیم سابق استفاده کرده بودند. برای مثال، «سر موضع بودن» که بهظاهر در گفتمان انقلابیون نشانه پایدار بود، در واقع از ابتدا پتانسیل تبدیل شدن به مجوزی برای سرکوب را هم داشت. یعنی وقتی یک زندانی به صرف نپذیرفتن رفتن روی مین سر موضع تلقی و اعدام میشود، میبینیم چگونه این مفهوم از ابتدا حامل عناصر سرکوبگرانه بوده است.
همچنین، در مورد اعدام دختر ۱۵ ساله، عبارت «چون برادرش اعدام شده این را هم اعدام کنید» نشان میدهد مفاهیمی چون «ریشهکنی» که انقلابیون برای محو حکومت سابق و همه مظاهر آن به کار میبردند، در ذات خود حامل چه منطق خشونتباری بود که از طریق آن، یک دختر دختر ۱۵ ساله بهعنوان امتداد گناهان پیوندهای خونی دیده میشود.
این ماهیت پنهان زبان، هشداری جدی برای هر جنبش اجتماعی است. خطری که در کمین نشسته، این است که زبان مبارزه، خود میتواند ناقل و مروج عناصر سرکوب و خشونت باشد. نمونهای از آن در جریان جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیز بود و اینکه چطور برخی از اپوزیسیون به دام همان الگوهای زبانی افتادند که در ظاهر با آن مبارزه میکردند.
در سالگرد این اعدامها، ضروری است که به نظام معنایی و زبانی حاکم بر سرکوب بیشتر فکر کنیم. تضمین حقوق برای گروههای تحت ستم و تمامی بخشهای جامعه ایران، مستلزم نقد صریح گفتمانهای خشونتآمیز و سرکوب گر است—چه در مقام حاکم و چه در مقام اپوزیسیون—تا به زبانی پیراسته برای ساختن جامعهای همه شمول و عاری از نقض حقوق برسیم.
جاستیداد